" جنگا" بازي كردي دلبر؟ تا جايي كه جا داره از فندانسيون اوليه بر مي داري مي ري بالا و بالا و بالاتر اما در يك نقطه اي با كوچكترين حركت با كوچكترين تلنگر فرو مي ريزي. راشل راست مي گفت رسيدن به آگاهي خيلي سخته، به محض اينكه بدوني در كدوم نقطه از زندگي خلع داري در مقابلت مهمترين تصميم عالم قد علم مي كنه. تاريكي زيرزمين يا جوانه زدن و خروج از خاك، در نگاه اول آدم پيش خودش مي گه مگه كسي هم هست كه تاريكي و انتخاب كنه. اما به قول اون گوينده بيچاره" نشسته بر اره برگزيت، راه پيش و پسي كه هر دو را دشوار مي كند"

 

پي نوشت: خدايا هيچ بنده اي رو در جايي كه قلبش گير كرده در دو راهي انتخاب قرار نده، يك طرف اون وايستاده با مگوهاش و كارهاش، يك طرف من وايستادم " ولاغير" به دستي كه دلش يه رابطه مي خواد كه اعتماد سنگ بناي اصليش باشه، خدايا لطفا كمي عاقل باش اينجا كه جاي امتحان و آزمايش الهي نيست، مي فهمي راه پيش و پسي كه هر دو را دشوار مي كند يعني چه؟؟؟؟ يا من با دايره واژگان دلبر باهات حرف بزنم تا بفهمي!؟


پرچم فتحم را

در تسخیر سرزمین اندامت

با لبانم

بر کف پاهایت افراشته ام

 

پی نوشت1: من عاشقی و به سبک خودم دوست دارم، دلم که برات تنگ بشه صبح زود بلند می شم و می آم می بینمت، کار اشتباه و براش بوس جریمه می نویسم، لب چیز شیرینه اما پاها رو می بوسم. عاشقی با من کار سختیه. من دلم می خواد وقتی ازت دلخورم به سبک خلاقانه از دلم در بیاری مثلا بلند شی لباس بپوشی پیاده تا دم خونمون بیای گوشی و برداری بهم زنگ بزنی بگی دیونه بیا کنار پنجره ببینم چته؟ 

مگه من سالی چند بار دلخور می شم که حالا کشف راه حل خلاقانه براش سخت باشه؟ تقصیر تو نیست عاشقی کردن با من کار سختیه.

این روزها دلم عجیب توجه می خواد، دلم عجیب امنیت می خواد، دلم عجیب اعتماد می خواد. حال دلم پریشون، پریشون.


مرا 

چون آخرین پک مانده از سیگار

با جان و دل

طولانی به کام بکش

 

پی نوشت: همه چیز زیر سر این هاست، قابل حمل، در دسترس، زود هضم. سرت که درد می کند یک عدد به ابعاد یک حبه قند بسیار کوچک به نام استامینوفن می خوری و تمام. حال دلت که پریشان است، چیزی به اندازه نقل های سفید به نام آسنترا می خوری و تمام. این داستان درمان همه ی مرض های کوچک و بزرگ است .دیگر کسی برای سردرد ده دقیقه نفس عمیق  کنار پنجره تجویز نمی کند و یا برای دل پریشان موزیک ملایم حین قدم زدن .

ما خیلی راحت به سبک جدیدی از زندگی خو گرفته ایم، سبکی که در آن همه چیز زود هضم و کوتاه رخ می دهد و عجیب اینکه وسط این دنیای جدید من عاشق نسخه های معمولی ام.

دلم می خواهد سر درد که گرفتم، کسی کنارم بنشیند ده عدد بوس برایم تجویز کند به این شیوه که صورتم را مثل بچه های کوچک بچسبانم بیخ صورتش با دمی عمیق بو کشیده و در بازدمی طولانی ببوسمش.

دلم می خواهد حال دلم که پریشان شد، کسی برایم دقایقی ممتد شنیدن " دوستت دارم "  تجویز کند

باید چیزی این وسط داخل پرانتز بگویم: (دوستم می داری.می دانم

آنکه می داند دلم من است. چشم ها و گوش های من بسیار از دانستن دوست داشتنت محروم بوده اند. این روزها وقتی برایم گاهی می نویسی دوستم داری، من چیزی میان گریه و لبخند معلق می مانم، نمی دانم از ذوق دیدن این جمله بخندم و یا برای تمام روزهایی که حسرتش هزاران هزار هزار هزار بار به دلم ماند گریه کنم)

هر کس تصویری از زندگی ایده آل در ذهن دارد. من هم.

دلم میخواهد در دنیایی که مردم به شدت غرق در چیزهایی مثل" بهترین، بدترین، فقیرترین، ثروتمندترین، شیکترین، خزترین، برندترین، دهاتیترین" و یا هزاران "ترین" دیگر هستند، کاملا معمولی زندگی کنم. مثلا

دلم خانه ای می خواهد که چهار گوشه اش کتاب تا حوالی سقف چیده باشد با دکوراسیونی ساده، رنگی ، چوبی و نوری ملایم

یا دلم می خواهد هر روز لباسی ساده، گله گشاد با رنگ های شاد بپوشم.

و مهم تر از این ها دلم کسی را می خواهد برای دوست داشتن و دوست داشته شدن و محکم. کسی از جنس خانواده از جنس معشوق.

امروز برادرم با من تماس گرفت و گفت: " لاله حسینی"         گفتم: جانم

گفت: " لاله حسینی" بلند جواب بده                                 گفتم: جاااااانم

گفت: زنگ زدم فقط یه جمله بهت بگم تو خواهر من نیستی، تو " مادر دوم منی"

برادر دلبندم از بابت زمانی که برای کشف واژگان محبت آمیز جدید صرف می کنی از تو سپاس گذارم.


هر صبح

كتاب مقدس ورق مي خورد

فرشته ها ملودي مي نوازند

خدا

دستم را مي گيرد

با من تانگو مي رقصد

 

پي نوشت: هر كس خدايش را جايي فرض مي كند، يكي وسط آسمان، يكي هم مثل من مي نشيد با خدايش سيگار مي كشد، پيك مي زند، درد و دل مي كند. من عزيزترين ها را هميشه كنار دستم مي نشانم.


با يه كش و قوس از خواب بيدار مي شم، خواب آرومي داشتم، يه عود روشن مي كنم، يه موزيك مي ذارم، توي اتاق قدم مي زنم و يه قهوه تلخ عجيب مي چسبه.

روبه روي آينه مي شينم، به خودم لبخند مي زنم، يه آرايش ملايم، يه لباس راحت و دوست داشتني با رنگ هاي شاد، امروز، امروز دوست داشتني من.

ممنون از همه دوست هايي كه تو دو هفته گذشته با سورپرايزهاي زيباشون بهم ياداوري كردند روز مهم زندگي من براشون با ارزش، بي شك من با داشتن اين دوستان خيلي خوشبختم. 

اما امروز، چقدر خوبه كه من خودم و انقدر دوست دارم، كيفم و روي دوشم مي ندازم يه عالمه هديه  يه دسته گل بزرگ يه ناهار دوست داشتني. خودم براي خودم، خودم با خودم.

 


وقتی سناریویی در حوالی بیست سالگی اتفاق می افته و در حوالی 40 سالگی همون سناریو با آدم های دیگه ای تکرار می شه این نشون می ده یک جای آگاهی من می لنگه، باید از هیاهوی جهان فاصله بگیرم و تنها باشم، شاید اصلا کمی بیشتر بخوابم.به طرز معجزه آسایی رنگ جهان اطرافم بعد از خواب زیباتر می شه، انگار رنج های جهانم توی خواب حل می شه، دلم می خواد روی جریان زمان خودم و رها کنم یاد اون شعر افتادم که می گه: باید پارو نزد وا داد، باید دل رو به دریا داد خودش می برتت هر جا

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آپشن خودرو | گندم کار هایپر پیکچر | سایت تفریحی و خبری بليت هواپيما اخبار تکنولوژی راهنما دیجیتال مارکتینگ پرسش مهر 19